اهورااهورا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات اهورا با مامانی وبابایی

13 بدر 93

امسال سیزده بدر رو با خانواده جدید ( خونواده عمو امیر همسر خاله بهجت ) از صبح  در جاده انزلی که تعدادی آلاچیق داشت  و کنارش رودخونه با صفایی بود به اسم پل چوبی ، بدر کردیم اهورا هم با شایان پسر خواهر عمو  امیر  کلی بازی کرد ( از تاب بازی ...تا  پرتاب سنگ به رودخونه .......بدو بدو.........) ناهار که کباب خوشمزه که تو طبیعت سر سبز و آفتابی چقدر هم می چسبه ....عصر هم  آش رشته سیزده بدر رو  که مامان زینت پخته بود رو میل کردیم ..... ودرانتها سبزه ها رو باز با نیت سلامتی و آرزوهای خوب گره زدیم وکلی عکس انداختیم دیگه هوا تاریک شده بود  اهورا حسابی خسته شده بود طوریکه موقع برگشت...
31 فروردين 1393

نوروز 93- مرحله 2

نوروز 93 رو ما اصلا خونمون نبودیم روز اول ودوم خونه مامان الهه وبقیه  روزهای رفتیم رشت  خونه مامان زینت اینا ، ضمنا بابا طهمورث هم چون شرکتی که خودش تاسیس کرده بود رو تازه شروع کرده بود گفت امسال خیلی کارم زیاده زود  برمی گردم . وقتی رسیدیم  خونه مامان زینت اینا  باهاشون روبوسی کردیم وعید بهشون تبریک گفتیم هنوز دایی بابک وساره جون نرسیده بودند خاله بهجت وعمو امیر هم قرار بود عصر بیان اونجا...شام اونشب همه دور هم بودیم ومامان زینت هم که مثل همیشه وقتی بچه هاش دور و برشن دیگه نمیدونه چکار کنه.. بازم خیلی خوش گذشت . خدای مهربون سلامتی خونواده را ازت میخوام...... من و اهورا حسابی دیگه خونه مامان زینت...
31 فروردين 1393

نوروز 93 - 1

القصه  داستان از این قرار بود27 اسفند آخرین روز سال92 بود که پسر مامان رفت مهدکودک، وهمچنان منتظر عید ویه عالمه تعطیلات کنار مامانی و بابایی .......... خونه تکونی که تموم شده ...منتظر چهارشنبه سوری بودیم که پسر وروجک این که مراسمو بجا بیاره که حسابی با آقای پدر بجا آورد و خیلی بهش خوش گذشت البته چهارشنبه سوری رو سه نفری گذرونیدم ................. و کم کم وسایل سفره هفت سین رو  با کمک پسر بازیگوش آماده کردم  گفت مامانی میخوام رو تخم مرغ رو استیکرز بچسبونم حال یه سفره هم به من بده ، گفتتم مامانی میخوام رو میز بچینم گفت نه مگه میشه اسمش سفره هفت سینه ........................رو میز که نمیشه .......... خلاص...
31 فروردين 1393
1